یکی از مهمترین پرسشهایی که ذهن اندیشمندان حوزه دین و عرفان را به خوئد مشغول داشته و محل منازعات و مناشقات بسیار بین آنها شده است،اصل و میزان اتخاذ مسائل عرفان از منابع و مدارک دین است.گروهی بر این باورند که گزارههای عرفانی چیزی جز یافتههای فردی و تجارب باطنی عارفان نیست که بر اثر مجاهدات و تحمل مشقات و ریاضتهای خاص به آن دست یافتهاند و از مدارک و مآخذ دینی اخذ نشده است؛ استشهاداتی هم که در کلام ایشان به مدارک و مآخذ دینی همانند آیات قرآن و روایات دیده میشود،گاه فقط تأویلی از مدارک مقبول است که با ظواهر معتبر آن مدارک ناسازگار است و گاه تکیه بر مدارک ضعیفی است که مقبول اهل نظر نیست و در هردو صورت،این استشهادات، گواه آوردن بر یافتههایی است که با ریاضتهای پیش گفته به آن رسیدهاند،نه جست و جوی حقایق از مدارک و مأخذ دینی.
گروهی دیگر معتقدند حقایق عرفانی،تعالیم ویژه دینی برای برخی نخبگان است که از ظرفیت خاصی برخوردارند و هم از اینرو میتوان این حقایق را با نگاه و تأملی خاص از مدارک دینی اتخاذ کرد.
این گروه،دین را دارای مراتب گوناگونی میدانند که فراخور ظرفیتهای مختلف آحاد بشر،آماده و ابلاغ شده است و مسائل عرفانی از عالیترین مراتب دین شمرده میشود که فقط کسانی از آن بهرهمند میشوند که قدم در مسیر سلوک گذارند و مجاهدت کنند«الذین جاهدوا فیها لنهدینهم سبلنا»1.در این مقاله برآنیم که با توجه به برخی کلمات منقول از پیامبر به داوری بین این دو نظر بنشینیم و برای وصول به پاسخ درستتر،لازم است گذری بر برخی از اساسیترین مفاهیم و آموزههای عرفانی که سایه بر همه مفاهیم و گزارههای عرفان انداخته است، داشته باشیم؛سپس در کلمات و افعال نبوی(ص) جست و جو و درنگی کنیم تا اثباتا یا نفیا به پاسخ پرسش مقاله دست یابیم.
تهی شدن از خود و پر شدن از خدا بیشک از برترین غایات در سلوک عارفانه است که عارفان با عنوان«فنای در خدا»از آن یاد میکنند.آنها بر این باورند که سالک میتواند به مرتبهای برسد که جز خدا نبیند.
وصول به مرتبه فنا در گرو فقیر یافتن خویش از همه کمالات است و تا وقتی آدمی خود را مالک کمالی از کمالات گوناگون ببیند از شهود و کمال الاهی محروم میماند؛به عبارت دیگر تا وقتی آدمی خود را میبیند،خدا را نمیبیند و تا کمالات خداوندی بر او مشهود نگردد و مبهوت خداوند نشود،فنا بیمعنا است؛از اینرو است که «فقر»،جایگاه ویژهای در عرفان و اندیشه عارفان پیدا میکند؛تا آن جا که«فقیر»از عناوین و اوصاف بسیار ارزشمند سالکان عالی مرتبه شمرده میشود و هم از اینرو است که فقط برخی از سالکان،شایسته این وصف میشوند.فقر با عمیقترین معانی و عالیترین مراتبش در گفتار و کردار پیامبر اسلام(ص)به وضوح دیده میشود. آن جا که حضرت محمد(ص)فقر را سربلندی خویش شمرده و به آن افتخار میکند:«الفقر فخری و به افتخر»2.از ذات فقیر خویش در برابر پروردگار بینیازش یاد میکند که در کلام الهی بر آن تصریح شده است؛آن جا که خداوند تعالی میفرماید:یا ایها الناس انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید3؛ای مردم!شما نیازمندان به خداوند هستید و خدا بینیاز و ستوده است.
فقر از آنرو مایه سربلندی است که بدون آن،کمالی از درگاه خداوندی طلب نشود و فرد بیطلب،هرگز درگاه حضرتش را نجوید. همچنین بدون معرفت به فقر خویش،آدمی از معرفت به واقعیت خویش تهی است و به پندار (به تصویر صفحه مراجعه شود)
تو زندهای،من مرده (سرچشمههای عرفان در گفتار و کردار پیامبر
بینیازی مبتلا است.عارف با چنین معرفتی به واقعیت خویش دست یافته است و این معرفت است که مقتضی معرفت به پروردگار است؛چنان که حضرت محمد(ص)فرمود:من عرف نفسه فقد عرف ربه4؛پس آن کس که نفس خویش را آن گونه که هست،شناخت،پروردگارش را میشناسد.و از آن جا که حقیقت آدمی چیزی جز فقر و نیاز نیست،پس هرکس خود را به فقر و نیاز شناخت،پروردگارش را به غنا و بینیازی میشناسد.
در توضیح بیشتر مطلب میتوان گفت که انسان به مقتضای سرشت کمال جوی خویش به کمال توجه میکد و به اندازه توجهش به خود،از خدا غافل میشود از اینروست که سالکان به تبعیت از رسول خدا(ص)فقر و مسکنت میطلبیدند و به آن افتخار میکردند؛چنانکه حضرت(ص) فرمود:اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمره المساکین6؛بار خدایا!مرا به فقر زنده بدار و در فقر بمیران و در شمار فقیران محشورم کن.
سالک با هرگام که جلو میرود به حقیقت فقر نزدیکتر میشود و بر شدت احساس نیازش افزوده میشود.او باید مراقب خویش باشد تا با دریافت حالات نیک و مواجهه با حقایق والا و جذاب به پندار مالکیت و تصاحب مراتب و مقامات عالی گرفتار نشود؛بلکه هرکمال و زیبایی را نمایش اسماء نیکوی پروردگارش ببیند و احساس فقر بیشتری به کمالات او کند؛یعنی با هرگامی از خودش فاصله بیشتری گرفته و به خداوند نزدیکتر شود.حرکت سالک حقیقی با حرکت عابدان و زاهدان ظاهربین بسیار متفاوت است.زاهد و عابدی که از نگاه به حقیقت محروم است،فقط به این توجه دارد که چه اندازه عبادت کرده است تا با افزون عباداتش،احساس رضایت بیشتری از خود کند و مراتب بالاتری به دست آورد.حال آنکه سالک حقیقی با افزودن بر عبادات و اذکارش،به دنبال تحصیل مقامات و مدارج نیست.او مجذوب حقیقت درخشانی است که از خود بیخودش میکند؛از اینرو هر چه پیش میرود،احساس حقارت بیشتری کرده و خود را نیازمندتر مییابد در حالی که زاهدان و عابدان ظاهربین هرچه جلو میروند،بیشتر به خود میبالند و با دیده حقارت به دیگران مینگرند و آنها را محروم از توفیقاتی میبینند که میپندارند نصیب خودشان شده است.
به هرحال سلوک عارفانه حرکتی سلبی است به این معنا که با هرگام،پندار داشتهها از انسان بیشتر سلب میشود و سالک،مزه فقر را بیشتر میچشد تا به حقیقت و ذات فقر نایل شود.منظور از حقیقت فقر آن است که سالک، ذات خویش را عین فقر و نیاز مییابد که نیاز در هیچ زمان و مکانی از او جدا نمیشود و همیشه همراه او و بلکه عین او است.سالک در آغاز فقر خویش را مقید میبیند؛برای مثال فقط در هنگام بیماری نیاز به سلامتی را احساس میکند و نیازش را به درگاه خداوند عرضه میدارد و آن گاه که خداوند شفایش داد،دیگر احساس نیازی به اسم شافی خدا نداشته و از خداوند طلب عافیت نمیکند؛ولی با پیشروی در مراحل سلوک به آن جا میرسد که خود را در همه لحظات عمرش محتاج اسماء الهی مییابد و قید از فقرش فرو میریزد و به فقر مطلق نایل میشود و خود را در پیشگاه پروردگار،همیشه نیازمند میبیند تا جایی که از او میخواهد که برای چشم بر هم زدنی به خود واگذار نشود که این حکایتی گویا از این حقیقت است که عارف واقعی خود را صاحب چیزی نمیبیند تا به آن دل خوش بوده و بر آن تکیه کند.ام سلمه که از زنان رسول خدا(ص) است،شبی از شبها که حضرت(ص)را در بستر ندید،جویای حضرتش(ص)شد و پس از جست و جو او را در کنج اتاق یافت که به پا ایستاده و دست به دست آسمان بالا برده و در حال گریه به درگاه خدا عرض میکند:...اللهم و لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا؛بار خدایا،هرگز مرا برای چشم بر هم زدنی به خود وامگذار6.
ام سلمه با شنیدن این کلمات و دیدن حال زار حضرت(ص)روی گرداند و گریست.رسول خدا(ص)متوجه ام سلمه شد و رو به سوی او کرد و فرمود:ام سلمه!چرا گریه میکنی؟ام سلمه گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا(ص)برای چه گریه نکنم در حالی که تو با این مقامی که نزد خدا داری چنین میگویی:رسول خدا(ص)فرمود:ما یومننی و انما و کل اللّه یونس بن متی الی نفسه طرفه عین و کان منه ماکان؛چه چیز مرا ایمن میسازد؛در حالی که خداوند یونس بن متی را یک چشم بر هم زدن به خود واگذاشت و بر او آن گذشت که گذشت(یعنی گرفتار عذاب خدا در دل دریا شد).
سلب اطمینان رسول خدا(ص)از خود و تکیهگاه دانستن خدا از آنرو است که حضرتش(ص)خود را صاحب چیزی نمیبیند تا امکان اعتماد بر خویش را برای او فراهم سازد حضرتش(ع)حتی به ادامه حیات خویش که سرآغاز کمالات دیگر است،امیدوار نیست و برای همین فرمود:به خدا سوگند به فرو بردن لقمهای که به دهان میگذارم،امید ندارم و به خدا سوگند به گشودن دوباره پلکهایم آن گاه که آن ها را میبندم،امید ندارم و به بستن آنها وقتی گشوده هستند،امید ندارم.
در کلامی دیگر حضرتش(ص)فرمود:«به خدا سوگند قدم از قدم برندارم جز آنکه به قدم بعد امید ندارم».نفی هرگونه توانایی در انجام رفتارها و نفی هرگونه سببیتی در گردش امور از غیر خدا گواه دیگری بر ثبوت فقر برای آدمی در نگاه و گویش رسول خدا(ص)است؛آن جا که میفرماید:لا حول و لا قوه الا باللّه.
این شواهدمشتی از خروار و اندکی از کلمات بسیار حضرتش(ص)در بیان فقر ذاتی بشر است که در جمله«لا یملک لنفسه نفعا و لاضرا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا»6مشهود است. امیر مومنان علی(ع)که خود را تربیت یافته و تأدیب شده رسول خدا(ص)میخواند،خود و خدا را در مناجات محراب مسجد کوفهاش این گونه معرفی میکند:انت الغنی و انا الفقیر،انت العظیم و انا الحقیر،انت العزیز و انا الذلیل.انت الحی و انا المیت7و...هرچه کاستی و نداری است به خود،و هرچه کمال و دارای است به خدا نسبت میدهد.
اکنون با تأمل و درنگی میتوان به خوبی سرچشمههای عرفان را در گفتار و کردار نبوی مشاهده کرد،کلماتی که عارفانی همچون ابو سعید ابو الخیر را چنان رشد میدهد که خود را در برابر پروردگار هیچ ببیند و بگوید:«کسی که او را چیزی نبود و نامی نباشد،او را نامی میتوان نهاد؟این خود محال باشد و روا نبود»8.
شمس الدین تبریز هم جان باختن برای خدا را زیره به کرمان بردن میداند؛چرا که او خوددهنده جهان است و آن گاه میگوید تنها چیزی که میتوان به درگاه او برد تا خشنودیش را فراهم کرد، نیاز است که او بینیاز است و از عرض نیاز خشنود میشود9.اگرچه بسیاری از معارف دیگر عرفانی را نیز میتوان در کلمات زیبای حضرتش(ص) ردیابی نمود،اما این مختصر،اشارهای بود که گذری تا شوق تحقیق در جویندگان برانگیزد
پانوشتها
(1)-عنکبوت/69.
(2)-علامه مجلسی،بحار الانوار،ج 16،ص 217،ح 6.
(3)-فاطر/15.
(4)-بحار الانوار،ج 2،ص 32،ح 22.
(5)-بحار الانوار،ج 95،ص 377.
(6)-بحار الانوار،ج 91،ص 109.
(7)-همان.
(9)-مقالات شمس
خردنامه همشهری » بهمن 1385 - شماره 11